-
... و بالاخره برف بازی
شنبه 22 دی 1386 00:12
این پست از خونه متین ارسال میشه همون طور که بهتون قول داده بودم امروز آویزون شدم به متین و خودم رو انداختم خونشون البته نه به صرف ناهار و عصرونه، بلکه به صرف شام و و صبحونه که مطمئناً لطف بیشتری داره. از صبح دوباره گیر دادم به متین که دلم بیرون میخواد. تازه بازم درس عبرت نگرفته بودم و همون جای قبلی و سرسره بازی و ......
-
سرما
پنجشنبه 20 دی 1386 19:28
من یه چیزی رو اصلا نمیفهمم. اینکه ما کجا داریم زندگی میکنیم واقعاً؟ چون اگه اون چیزی که تو تلویزیون و اخبار میگه راست باشه که گاز تهران اصلاً با قطعی مواجه نیست. پس چرا ما الان دو روزه گاز نداریم؟ اگر هم تلویزیون دروغ میگه خجالت نمی کشه؟ تازه کاش قضیه به همین جا ختم میشد. آب و برقم گاه گاهی میان یک سری بهمون...
-
تعطیلی
چهارشنبه 19 دی 1386 09:04
بالاخره این دو روز تعطیلی هم به سلامتی تموم شد. به من که خیلی خوش گذشت . به شما چی؟ نمی دونم چمه این روزا. به قول مامان خانومی می گه یا خوشی زده زیر دلت یا خل شدی . شاید راست می گه. شایدم... آخه من که چیز زیادی نمی خوام. فقط یک کم آزادی می خوام. حالم بهم می خوره از اینکه باید برای همه کارم جواب پس بدم. برای کتاب...
-
روزای برفی با تو ...!
دوشنبه 17 دی 1386 00:40
امروز صبح مستانه توی شرکت بهونه بیرون رفتن کرده بود. هرچی من میگفتم آخه خانوم من! توی این سرما و برف و بوران کجا بریم؟ میگفت نه. من دلم بیرون میخواد. پیشنهاد دادم بریم پارک خاطره. جایی که کلی خاطرهی غم و شادی توش ساختیم. گفت نه. بریم شهر کتاب. در ضمن هرچی بیشتر هم برف بیاد بیشتر دوستت دارم و اگه برف نیاد....! گفتم...
-
همیشه دلیل ساده ای وجود دارد!
یکشنبه 16 دی 1386 09:54
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان میسپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت و ضعف مرض آنان نداشت. این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد...
-
در جستجوی ...
یکشنبه 16 دی 1386 08:47
از خونه تا جایی که سوار سرویس شرکت میشم، چهارصد و پنجاه و سه قدم بیشتر نیست. اما توی این سرما و برف همین چند قدم هم خیلی طولانی به نظر میآد. توی صد قدم اول هر چند قدمی که میرم بر میگردم ببینم ماشین هست یا نه؟ خبری نیست. تاکسی ها همه پُرند و از بقیه ماشینا هم توقعی نمیشه داشت. بعد از صد قدم دیگه بی خیال میشم ولی...
-
یک عاشقانه آرام
شنبه 15 دی 1386 08:52
این مِه، این مِه سفید و غلیظ، من رو وادار میکنه یه بار دیگه " یک عاشقانهی آرام " رو بردارم و دو سه صفحهی اولش رو بخونم. * بانوی گل به گونه انداخته، با لهجهی شیرینش گفت: باید تخیل کنیم که در مه راه میرویم. در مهی بسیار فشرده و سپید. تمام عمر در مه. در کنار هم، من و تو، مه را میپیماییم آرام و به زمزمه با هم سخن...
-
زیراب
جمعه 14 دی 1386 11:13
مهشید یکی از همکارامه که با اینکه دو ساله با هم همکاریم و سر یک سفره میشینیم و از نون و نمک هم میخوریم، اما هنوز نمیتونم عنوان دوست رو بهش بدم. چون از همون روزای اولی که اومد اینجا با همه تلاشی که کرد نتونست ذات زیرآب زنش رو پنهان کنه. سعیده هم یکی از همکارامون بود که رابطهی زیادی با ما نداشت ولی...
-
بازیگران
جمعه 14 دی 1386 11:13
فکر کنم بد نباشه همین اول با بعضی از کسایی که تو این وبلاگ زیاد ازشون حرف زده می شه آشناتون کنم. مستانه : خودم، ۲۵ ساله، لیسانس، کارمند یک شرکت خصوصی، در حال حاضر با مامان و بابام زندگی می کنم متین : همسرم، ۲۷ ساله، لیسانس، کارمند همون شرکت خصوصی، فعلاً خیلی خوب و مهربون و دوست داشتنی طوطیا: یک دوست که نقش زیادی توی...
-
آغاز متین
پنجشنبه 13 دی 1386 23:17
با سلام و عرض ارادت مجدد * حضور من اینجا دو تا دلیل داره. چون دومی مهمتره اول دومی رو می گم! دلیل دوم اینه که من امروز صبح با رئیس بزرگه زیر این برف و بوران، رفته بودیم بیرون شرکت تا با یه شرکت دیگه یه قرارداد ببندیم و خلاصه یه لقمه نون حلال در بیاریم واسه زن و بچه... بعد از کلی سر و کله زدن با مشتری و بعد از کلی...
-
مهمونی
پنجشنبه 13 دی 1386 23:05
دیشب با متین مهمونی دعوت بودیم. یک مهمونی خانوادگی. شامل تمامی فک و فامیل متین از جمله عموها و عمه ها، دختر عموها و دختر عمه ها و سایر متعلقین اولین بار بود که من کسی جز خواهر و برادرهای متین رو می دیدم، این بود که یک کم شوکه شده بودم. آخه می دونین، چه جوری بگم آخه ؟ منظورم اینه که تفاوتهای فرهنگی و اقتصادی خونواده ی...
-
به نام او
پنجشنبه 13 دی 1386 22:42
آقای آبدارچی رادیو رو روشن کرده و داره فوتبال پیروزی سپاهان رو گوش می ده . من و متین توی اتاقمون تنهاییم و هرکی داره کار خودش رو می کنه. رئیس کوچیکه این هفته رو مرخصیه. البته از ترس اینکه من و متین مثل اون دفعه دودر کنیم و بریم ، از قبل چیزی بهمون نگفته. ولی خدا این خانم منشی رو برای ما نگه داره که همیشه لطفش شامل حال...