نیما


تا دیروز می‌گفت خوب کردن اینترنت و ماهواره و اس‌ام‌اس رو قطع کردن. می‌گفت این طوری مردم کمتر تحریک می‌شن.


دیشب ساعت 11 با نگرانی زنگ زده بود. شوهرش نیومده بود خونه و با موبایلشم نتونسته بود تماس بگیره و نگرانش بود. می‌گفت شما که به اینترنت دسترسی دارین، توی شهر چه خبره؟


بهش گفتیم نگران نباش شهر دیگه آروم شده.


ولی بهش نگفتیم مگه تا حالا همه‌ی خبراتون رو از تلویزیون نمی‌گرفتین؟ حالا هم تلویزیون و روشن کن تا ببینی چه خبره.


تلویزیون رو روشن کن تا ببینی چه جوری موسوی رو با بنی‌صدر مقایسه می‌کنن و مردم رو با منافقها.


تلویزیون رو روشن کن تا ببینی تنها اتفاقی که امروز توی خیابون انقلاب افتاده این بوده که یه دختر گردن یکی از سربازها رو گرفته بود و فشار می‌داد و چند دقیقه بعد هم سربازه از جاش بلند شد.


تلویزیون رو روشن کن تا ببینی هیچ اتفاقی توی شهر نیفتاده و همه‌جا امن و امانه و هیچ‌کس هم کشته نشده.


...


خشک آمد کشتگاه من

در جوار کشت همسایه

گرچه می‌گویند:

می‌گریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران

قاصد روزان ابری، داروگ، کی می‌رسد باران؟
بر بساطی که بساطی نیست
در درون کومه‌ی تاریک من که ذره‌ای با آن نشاطی نیست
و جدار دنده‌های نی به دیوار اتاقم دارد از خشکیش می‌ترکد
- چون دل یاران که در هجران یاران- قاصد روزان ابری، داروگ، کی می‌رسد باران؟


خانه نیما در یوش




درد مشترک...


اول راهنمایی که بودیم یه معلم ریاضی داشتیم که هر چند وقت یه بار که دلش می‌گرفت زنگ تفریح میومد توی حیاط و هر ۲۰۰تامون رو جمع می‌کرد. همه‌مون دستامون رو می‌دادیم به هم و یه حلقه‌ی بزرگ دور تا دور حیاط مدرسه می‌بستیم. حلقه که بسته می‌شد خودش هم یه جا توی حلقه وایمیساد و شروع می‌کرد به خوندن و ما هم همراهیش می کردیم:


همراه شو عزیز
              تنها نمان به درد

کین درد مشترک

              هرگز جدا جدا

                            درمان نمی‌شود

دشوار زندگی

              هرگز برای ما

                           بی رزم مشترک

                                          آسان نمی‌شود

همراه شو عزیز

              تنها نمان به درد

کین درد مشترک

              هرگز جدا جدا

                         درمان نمی‌شود


همراهیش می‌کردیم اما تا قبل از این روزا نمی‌دونستیم اون درد مشترکی که ازش حرف می‌زنه چیه.


دلم خیلی برای اون روزا تنگ شده. برای روزایی که نه می‌دونستیم درد چیه و نه می‌دونستیم دروغ و فریب و ریا چیه.


چقدر توی این دو سه هفته بزرگ شدیم. چقدر توی این دو سه هفته مجبور شدیم از دنیای کوچیک و رویاهای کوچیکمون فاصله بگیریم و وارد دنیای آدم بزرگها بشیم.




پ.ن: با تمام این حرفها زندگی هنوز هم جاریست...



جاده‌ی چالوس به سمت یوش







 عکسها ادامه دارد...

     

طوفان


بارون رحمت خداست و طوفان خشم خدا.


و این چیزی که من امروز دارم می‌بینم بیشتر از اینکه بارون باشه، طوفانه.


خدایا از دست کی انقدر خشمگینی؟


خدایا کاش یه نشونه‌ی آشکار برامون می‌فرستادی تا به ناحق، حق رو زیر پا نگذاریم.



آیا شما یک لحظه ما را دوست؟


دیروز یه زهرا زنگ زدم که با هم قرار بذاریم و بعد چهارسال همدیگه رو ببینیم. گفت دوشنبه مصلی بوده و خسته است. و قرارمون رو موکول کردیم به امروز.


وقتی تلفن رو قطع کردم حس خیلی بدی داشتم. نه برای اینکه زهرا طرفدار الف.نون بود و رفته بود مصلی. بلکه برای اینکه وقتی اسم مصلی رو آورد یه لحظه فقط یه لحظه به اینکه هنوز دوستش دارم یا نه شک کردم!

و حس بدیه که به خاطر الف.نون به دوستی هفت هشت ساله‌ات شک کنی. حتی اگه این شک فقط یه لحظه باشه.


یادمه توی دور قبل هم زهرا به الف.نون رای داد و من به معین. یادمه هر کدوم از دوستای دیگه‌ام به یکی رای داد. یکی به هاشمی. یکی به قالیباف و ...

اما اون موقع هیچ کدوممون حتی یه لحظه هم به دوست داشتن هم و اینکه ارزش دوستی‌هامون خیلی بالاتر از این حرفهاست شک نکردیم.


این بار اما الف.نون اونقدر تصویر بدی توی ذهن بعضیهامون ساخته، اونقدر حس نفرت رو توی وجود بعضیامون بزرگ کرده و اونقدر بقیه رو خراب کرده و اونقدر بقیه از بدیها و دروغهای الف.نون حرف زدن که شاید خیلی از دوستی ها و حتی روابط خانوادگی رو هم تحت تاثیر خودش قرار بده. چیزی که نباید اتفاق می‌افتاد.


مثلا همین جا، من اینجا دوستای باارزشی داشتم که می‌دونم  این روزا شاید دل خوشی ازم نداشته باشن. مثلاً سوسن! یا خیلیا که توی این مدت نظری ندادن ولی حدس می‌زنم که ازم دلگیرن.


توروخدا من رو ببخشین. ولی توقع نداشته باشین وقتی حجت برام تموم شده و دروغگویی الف.نون برام ثابت شده هیچی نگم و منتظر بشم ببینم چه اتفاقی میفته!



روز زن!


این روزا انقدر غرق انتخابات و حاشیه‌های دور و برش شدیم که خیلی چیزا رو فراموش کردیم. فراموش کردیم که یکشنبه روز مادره و هنوز حتی نمی‌دونیم به مامان چی هدیه بدیم! و یک کمی دیره اگه شنبه که انتخابات تموم شد و نتیجه‌اش هم اعلام شد یادمون بیفته که فردا نمی‌تونیم دست خالی بریم خونه‌ی مامان!



از پیشنهادات ارزشمند شما در این راستا به شدت استقبال می‌شود. گرچه شاید بهترین هدیه توی روز زن برای هر مادر و هر زنی انتخاب رئیس‌جمهوری باشه که اونقدر برای زن احترام و ارزش قائل هست که دست زنش رو می‌گیره و همراه و هم قدم با او وارد عرصه سیاست می‌شه!


جنگل سبز...


دلم می‌خواد این چند روز باقی مونده رو بار و بندیلم رو ببندم و برم وسط یه جنگل سبز و فردای انتخابات برگردم و ببینم همه‌ی کشور سبز شده...





پ.ن: دوستون دارم. دلم براتون تنگ شده. دلم می‌خواد یه جور دیگه بنویسم. دلم می‌خواد براتون کامنت بذارم. اما این روزا به شدت احساس سکوت می‌کنم...


تخریب به چه قیمتی؟


توی این هفته چهار پنج بار مسیر نوبنیاد - تجریش رو رفتم و برگشتم! حالا گاهی یه کاری داشتم، گاهی هم همین‌طوری با متین رفتیم که یه دوری بزنیم!


توی این چند دفعه‌ای که رفتم هر بار این مسیر شلوغتر بود و ترافیک بیشتری داشت. چرا؟ چون از جایی که پارک نیاورون شروع می‌شه، تبلیغات انتخابات هم شروع می‌شه و گُله به گلُه جوونها جمع شدن و تبلیغات پخش می‌کنن! بیشترشون سبزن و دست‌بند و شال سبز و تصویرای میرحسین رو پخش می کنن! اما طرفدارای احمدی نژاد هم کم و بیش هستن و عکسهاش رو هل می دن توی ماشینا!


یه چیزی که برام جالبه، اینه که چه اینا و چه اونا شادن! هیجان‌زده‌ان! دارن برای رسیدن به یه چیزی که براشون مهمه تلاش می‌کنن و این حس خوبی بهشون می‌ده! حسی که معمولاً توی نسل جوون ما کم پیدا می‌شه!


برای همین هرچقدر هم که توی این ترافیک بمونم اذیت نمی شم! دیدن قیافه‌ی شاد و با انگیزه‌شون کلی بهم انرژی می ده!


می دونین من آدمهایی رو که به هر دلیلی از احمدی نژاد طرفداری می‌کنن دوست دارم، آدمهایی رو که از کروبی و رضایی طرفداری می‌کنن دوست دارم، آدمهایی رو که از موسوی طرفداری می‌کنن بیشتر دوست دارم، حتی با آدمهایی که رای گیری رو تحریم می‌کنن هم مشکلی ندارم!


فقط و فقط از آدمهایی بدم میاد که دوست دارن هرجوری شده ساز مخالف بزنن! آدمهایی که من مطمئنم طرفدار احمدی نژاد نیستن، ولی برای اینکه ساز مخالف بزنن و با این کار جلب توجه کنن، موسوی و کروبی رو خراب می‌کنن! آدمهایی که هرکی هرجا بر ضد یکی از این کاندیداها حرفی می‌زنه، با خوشحالی مطلب رو می‌خونن و هرجا که می‌شینن شروع می‌کنن با آب و تاب مطلب رو نقل می‌کنن و احتمالاً دید چند نفر رو به اون کاندیدا خراب می‌کنن، اما خودشون هم جایگزینی ارائه نمی‌دن!

من از این جور آدمها بدم میاد! چون برای این آدمها آینده ایران مهم نیست! تنها چیزی که مهمه فقط و فقط خودشونن و جلب توجه کردن! حتی اگه این جلب توجه کوتاه و آنی باشه، اما انتخابات چهار سال از سرنوشتشون رو رقم بزنه!