من یه چیزی رو اصلا نمیفهمم. اینکه ما کجا داریم زندگی میکنیم واقعاً؟
چون اگه اون چیزی که تو تلویزیون و اخبار میگه راست باشه که گاز تهران اصلاً با قطعی مواجه نیست. پس چرا ما الان دو روزه گاز نداریم؟
اگر هم تلویزیون دروغ میگه خجالت نمی کشه؟
تازه کاش قضیه به همین جا ختم میشد. آب و برقم گاه گاهی میان یک سری بهمون میزنن و میرن.
خلاصه ما داریم یخ میبندیم. اگه دیگه ما رو ندیدین حلالمون کنین
دیشب زنگ زدیم به 194. میگیم آقا گازمون قطع شده. بعد اینکه کلی آدرس گرفت و پرس و جو کرد، میگه حالا اینجا که میگین کجا هست؟
ما هم گفتیم، بی خیال آقا، ببخشید مزاحم شدیم.
یه بخاری برقی کوچیک از اون زمانا برامون مونده که آوردیمش توی یکی از اتاقا و هممون جمع شدیم توی اتاق. زندگیمون شده مثل اون وقتها که کرسی می ذاشتیم و همه دور کرسی جمع می شدیم و مامان بزرگ برامون قصه می گفت.
قصه ی خاله سوسکه، قصه ی سلطان مار...
یادش بخیر. اون موقعها خونه ما فقط یه اتاق توی خونه ی مامان بزرگ بود ولی همون روزا جز قشنگترین روزای زندگی من بود.
یکشنبه که با متین رفتیم شهرکتاب با توجه به لیست کیوان کتاب مرشد و مارگاریتا رو خریدم و این چند روز تعطیلیم رو باهاش پر کردم. کتاب عجیبیه و متفاوت با خیلی از کتابها. اما هنوز نمیتونم نظر قطعیم رو راجع بهش بگم.
پردهی نئی بهرام بیضایی رو هم برای متین خریدم و بالاخره متین داره بعد از مدتها یک کتاب میخونه و من از این بابت واقعا خدا رو شکر می کنم.
دلم خیلی برای متین تنگ شده. نمی دونم این روزا چرا نمیتونیم همدیگه رو ببینیم. شاید از بس هوا سرده بیرون رفتن برامون سخت شده. توی این سرما و بی گازی هم که نمیتونم بگم متین بیاد اینجا.
پس فقط میمونه یک راه. اونم اینه که من برم خونهی متین.
من از همین جا به متین جونم و مامان جونش سلام عرض میکنم و فردا خودم رو به صرف ناهار و عصرونه دعوت میکنم منزلشون
از سرما نگو که امون همه رو بریده !مهمونی خوش بگذره مستانه جون.بوس بوس
سلام
میشه بگین چه جوری آشنا شدین و بهم رسیدید
فکر میکنم باید جالب باشه!!!
کتاب <<گل صحرا>> رو خوندی؟! ... داستان زندگی یه مدل سومالیاییه ... ماجرای خیلی جالب و البته دردناکیه ...
بد نیست بخونیش :)
سلام
اگر دو هفته گاز نداشتی چی ؟
یه سر به شمال بزن در خدمتیم
خوشحالم که لیست و فهرست کتابها به دردت خورد امیدوارم یه روز همه اون کتابها رو خونده باشی.