یه هفته است که متین ترازو رو غیب کرده و من نمیدونم مگه توی این یه هفته چند کیلو وزن اضافه کردم که اینقدر احساس سنگینی میکنم. راستش اصلا دلم نمیخواد از جام تکون بخورم. دل درد و کمردرد و دست درد و اینا هم که دیگه جای خود داره.
شدم مثل این پیرزنهای هشتاد ساله که همه جاشون درد میکنه و یکسره ناله میکنن!
هفته پیش رفته بودیم افطاری و همه فامیل اونجا جمع بودن! بعد همه خانومهای باتجربه نظرشون این بود که این بچه با این وضعش عمرا یک ماه دیگه اون تو بمونه. دیگه فکر نمیکنن شاید من هنوز سیسمونی نچیده باشم، اتاقش رو آماده نکرده باشم، وسایل لازم برای خودم رو نخریده باشم، هزارتا کار نکرده داشته باشم و از همه بدتر بیمهام با مشکل مواجه شده باشه و برای حلش زمان لازم باشه.
ولی خداییش با وجود همه سختیهاش یه لحظه هم حاضر نیستم جای متین باشم. یعنی حاضر نیستم یه بچه حاضر آماده میدادن دستم و میگفتن این بچهته. همین جوریش هنوز حس مادریم خیلی فعال نشده! چه برسه به اونجوری.
قدم عسلم بخیر
ایشالا که بچه خوبیه و مامانشو درک میکنه.
سلام. رمز پست عکس چیه؟
حق داری عزیزم...منم از خانمهای حامله شنیدم که ماههای آخر براشون خیلی سخت بوده
وای اصلا به همچین چیزی در مورد پدر بچه فکر نکرده بودم ..
اولا خیلی خیلی مرسی بابت رمز روی ماهت و لبخند رو لبت خیلی به دلم نشست یه آرامشی داره صورتت خانوم
انشاالله که نینی سر وقت میاد دوستم نگران نباش
اون بالایی من بودم
وای مستانه این تو بودی؟؟؟ کلا با اونچه که فکر میکردم خیلی فرق داشتی...
دختر من هم زود به دنیا اومد. تازه سرشهم نچرخیده بود و سزارین شدم. اما اصلا نگران نباش. هر زمان که براش مقدر شده باشه به دنیا میاد. ایشالا که زایمانت به خوبی و به راحتی انجام بشه. یادت نره ما رو وقت زایمانت دعا کنی...
اگه بیمارستان خصوصی بری هیچی برای بچه ات لازم نیست ببری. لباس هم خودشون میدن. آتیه که من رفتم اینجوری بود.
الهی ... می دونم چقدر این روزها سخته... اما خب مثل همه ی سختی ها می گذرن و تمام می شن... حالا بسلامتی کی قراره بیاد این شومبول طلا؟؟
ایشالا که همه چی به وقتش و به خیر و خوشی انجام میشه مستانه جان
من همیشه میگم بابای بچه ها خوشبختن که این همه اذیت نمیشن..تا حالا این جوری به قضیه نگاه نکرده بودم
لطفا اگه ممکنه رمز پست قبل
خوشگل خانم منتظر پست عکس خوشگلت هستم
راستی مستانه من حاضرم بیام کمکت که هم خریدات کامل بشه هم اتاقت درسته که تو اون سره شهری من این سره شهر! ولی بازم حاضرم بیام دوستم
حالا بزار همچین با شب زنده داریاش بهتو بفهمونه که مامان و بابا شدین
ببخشید منظورم رمز پست عکس بود
این به خاطر استرسته که تو ماه های آخر کاملا طبیعیه.
من که روم نمیشه رمز بخوام ولی دوست دارم ببینم نوشته های کسی رو که سه ساله میخونم چه شکلیه .
ان شاالله که این روزاهم بگذره وپسرک سالم به دنیابیاد.عکس هم یه مامان خوشگل ومهربون...
چقدر عجولی مادر
میگن وقتی بچه به دنیا میاد محبتشم با خودش دنیا میاد
خوب میخوای ما بیاییم واسط سیسمونی بچینیم
سعی کن زودتر ساکت رو آمده کنی و حداقل وسایل اولیه مورد نیاز نی نی رو یگیری. اگه واسه خودت سخته و امکانش هست به کس دیگه ایی بسپر انتخاب کنه. هر جند خرید وسایل نی نی خیلی لذت بخشه.
راستی منم دلم می خواست عکست رو می دیدم.
مستانه جان
من دیر رسیدم به پست عکست
دلم می خواد عکس مستانه تپل رو ببینم البته اگر دوست داشته باشی ممنون میشم.
مستانه عزیز ممنون از دادن رمز
چقد با دیدن روی ماهت مهرت تو دلم قلمبه شد روزهایی سرشار از خوشی و آرامش برایت آرزومندم
خوب من الان چند وقته میخوام کامنت بزارم هی نمیزارم....یعنی نمیدونم چی بگم.... بیش از هر چیز باید بگم که دیگه شمارش معکوس اومدن پسر کوچولو شروع شده و من همه اش یادت میفتم و دلم میخواد زود زود بیای بگی که وقتشه! بعدشم که عکست رو دیدم و چقدر ناز بودی و اینقدر بیشتر به دلم نشستی که از اون روز که دیدمت تا الان هی فکر میکردم که چطوری توصیفت کنم که درست باشه....یه حس آشنا داری.... یه انرژی مثبت....یه حس شیرین که نمیدونم چرا منو میبره به دوره ی کودکیم!!!!....اون لحظه هاییش که خیلی شاد بودم و احساس آرامش میکردم
روزای آخر سخته....اما.... همینه که لحظه ی اومدنش رو شیرین تر میکنه....مواظب خودت باش عزیزم
عزیزم
چقدر خوند این پست ها شیرینه
آرزو میکنم یه دخملی ناز و شیرین دوست داشتنی و مهم تر از همه سالم بدنیا بیاری بانو
دوستت دارم مستانه، روحیاتت و آرامشت رو خیلی دوست دارم
عزیزم عکستو دیدم.خیلی با نمک شدی که
بعدشم نگران نباش این یه ماهه میگذره و بعد اون جوجه این قدر با اومدنش واستون شادی میاره که این روزا رو یادت میره.
اندکی صبر سحر نزدیک است
مستانه جونم ماه آخر همینه چاره ای نیست جز صبوری منم اون موقع میگفتم والا هشتاد ساله بشم اینقدر درد ندارم کلا هرچی مفصل تو بدنم بود درد میکرد یه متر میخواستم راه برم جونم در میومد وااای چقدرم غر مزه میداد
وقتی که ببینیش اینقدر اینقدر اییییینقدر حس مادریت فعال میشه یییهوییی خودتم باورت نمیشه
ایشالا که همه چی به موقع خودش اتفاق بیفته ...
پسرکت هم به موقع بدنیا میاد.
اون بالایی من بودم
مستانه ی عزیز من رمز ندارم
سلام
تو داری مامان میشی ؟
مبارررررررررررکه به سلامتی
انشالله یک نی نی سالم و صالح خدا بهت بده
بوووووووووووووووس
خیلی سپاسگذارم ازینکه به من رمز دادی.عزیز دلم برات تو ایم ماه سادگی و آسونی تا فراغت و خوشبختی و شادی تا ابد خواستارم.
فعال می شه، همچین که بغلش کنی و شیرتو بخوره...
راستش این احساس من تو آخرای ماه 9 بود رفتم پیش دکترم کلی نالیدم که هیچ کاری نمی تونم بکنم این دردا طبیعیه دکتر میدونی چی بم گفت ؟گفت اونا که ماه آخر دردهای جسمانیشون بیشتره زایمان راحت تری دارن حالا نمیدونم میخواست دلمو خوش کنه اما خوب راحت بود...همون عصر که از پیش دکتر اومدم شبش رفتم اتاق زایمان و کوچولوم بدنیا اومد امیدوارم واسه تو راحت تر از من باشه
مستانه رمز برا من یادت نره یه موقع ....سرم شلوغه می تونی خبرم کنی وقتی عکس گذاشتی
نکنه به دنیا اومد؟
راس میگیا این مردا چطوری قبول میکنن پدر شدن!
کجاست اون مستانه روزی یکی یه دونه پسته دبش میذاشت
راس میگه نکنه نی نی اومده مضطرب شدیم یهو یه خبری بده بالام جان
عزیزم عیدت مبارک ..
کجایی ؟ خیلی نیستی ..
امیدوارم خوب و سرحال باشی / باشید ..
منم رمز لطفا :)
کجایی مستانه جان . خوبی . بیا یه خبری از خودت بهمون بده عزیزم .
فکر کنم به من رمز دادی ولی رفتم مسافرت یادم رفت
کجایی پس مامانی؟
مستانه جان کجایی دختر؟
یعنی مامان شدی که خبری ازت نیست؟
مستانه؟ کجایی دختر... خیلی وقته خبری ازت نیست... آنلاین هم که نیستی..
امیدوارم خوب باشین همگی..