اگه نظر من رو میخواین کتاب قانون رو ببینین!
اگه نظر متین رو میخواین حتما کتاب قانون رو ببینین!
اگرم که نظر هیچ کدوم ما رو نمیخواین پس از وبلاگ ما برین بیرون و به جاش برین کتاب قانون رو ببینین!
و باز هم بعد مدتها یه بستهی فرهنگی،
بازی آخر بانو، کتاب معروف بلقیس سلیمانیه و به نظر میاد خیلی از شما خوندینش. با این حال من همیشه فکر میکردم این کتاب یه کتاب عاشقانه است و شاید به همین دلیل زیاد به سمت خوندنش گرایش نداشتم. اما در واقع این کتاب اصلا این طوری نبود. یه کتاب سیاسی، عاشقانه، اجتماعی بود. و البته خیلی جذاب. اما اگه من جای این نویسنده بودم این کتاب رو بدون نوشتن یکی دو فصل آخر تمومش میکردم.
سیزدهمین قاصدک، یه مجموعه داستان کوتاه از مهدیه بهنود، از زندگی مردم در بم و از زلزله بم. داستانهای لطیفی داره و احساس آدم رو خیلی تحت تاثیر قرار میده و به همین دلیل بهتره که داستانهای این کتاب رو با فاصله زمانی بخونید. چون پشت سرهم خوندنش میتونه آدم رو غمگین و دپرس کنه.
دا، مجموعه خاطرات خانم زهرا حسینی است که توسط خانم اعظم حسینی نوشته شده. فکر میکنم اگه تا حالا این کتاب رو نخونده باشین، لااقل تعریفش رو زیاد شنیدین. من مثل همه فقط توصیه میکنم این کتاب رو بخونید. چون به هر حال چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم، جنگ بخشی از تاریخ زندگی و کشور ماست. و این کتاب این بخش رو خیلی خوب به تصویر کشیده.(دقیقا به تصویر کشیده!)
یوستین گوردر، یکی از نویسندههای محبوب منه. کتاب دنیای سوفی مهمترین کتاب این نویسنده در مورد تاریخ فلسفه است. راز فال ورق هم یکی دیگه از کتابهای محبوب این نویسنده است. اما این نویسنده یه سری کتابهای کوچیک داره که سبک این کتابها، مثل کتابهای تخیلی و دیو و پری و کودکانه است. من نمیدونم این کتابها واقعا کتاب کودکانه است یا نه. و نمیدونم که این کتابها پشت ظاهر سادهشون مفهوم فلسفی دارن یا نه. اما من همه این کتابها رو با لذت خوندم. مخصوصا مواقعی که حالم زیاد خوب نیست، حالم رو خیلی خوب میکنن و خیلی بهم آرامش میدن.
درون یک آیینه، درون یک معما - سلام، کسی اینجا نیست؟ - قصر قورباغهها و راز تولد بعضی از این کتابها هستند.
اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهنویس مشهوریه که بعضی از نمایشنامههاش سالها پیش توی ایران اجرا شده. خرده جنایتهای زناشویی، مهمانسرای دو دنیا و نوای سحرآمیز بعضی از این نمایشنامهها هستند. مهمترین خصوصیت این نویسنده و نمایشنامههاش غیرقابل پیشبینی بودن اونهاست.
عشقلرزه نمایشنامه جدیدی از این نویسنده است و نمایش یه عشق و تلاطم و سرانجام اون. این نمایشنامه هم بسیار زیباست.
تئاتر عشقلرزه از 12 مهر در تئاتر شهر روی صحنه رفته و بلیط اون رو میتونین به صورت اینترنتی از سایت گیشه تهیه کنین.
The Invasion، فیلم نسبتا زیبا و تا حدودی ترسناک دربارهی سرایت نوعی بیماری در شهره که باعث میشه احساسات انسانها از بین بره.
IN The Valley of Elah، ماجرای زندگی و مرگ یک سرباز آمریکایی در عراقه. این فیلم اشارهای با ماجراهایی که در اشغال عراق رخ داده داره.
cube، فیلم عجیبیه. ماجرای چند نفر که بدون اینکه بدونن چرا و چه جوری داخل یه مکعب بزرگ که پر از اتاقهای بزرگ مکعبی شکله گیر افتادن و تلاش میکنن راهی به بیرون پیدا کنن. من وقتی این فیلم رو میدیدم همون حسی رو داشتم که وقتی مهمانسرای دو دنیا رو می خوندم داشتم.
"تهران انار ندارد" فیلم جالبی بود. به قول خودشون یه فیلم "کمدی درام موزیکال مستند عشقی تجربی تاریخی اجتماعی!"
یه فیلم مستند خوش ساخت که ارزش یه بار دیدن رو داشت و حتی اگه فقط برای خنده هم به سینما برین صد برابر بیشتر از اخراجیها خندهدار بود!
و البته غمانگیز و دردناک!
خیلی حس عجیبیه وقتی فکر کنی تهران فقط توی 200 سال از یه روستا تبدیل شده به یه همچین شهری و سرعت تغییرات توی اون اونقدر زیاده که شاید اگه کسی هر ده سال یه بار هم بیاد تهران نتونه خیلی از نشونههای قبلی رو توش پیدا کنه!
خیلی عجیبه شهری که مامان و باباهامون توش به دنیا اومدن و بزرگ شدن با جایی که ما توش به دنیا اومدیم همنامه! ولی از زمین تا آسمون فرق میکنه!
یعنی شاید چندسال دیگه که بچههامون شدن هم سن و سال این روزای ما وقتی عکسهامون رو نگاه میکنن، با تعجب ازمون بپرسن مامان اینجا دیگه کجاست؟
دلم میخواد هرچی میتونم از این شهر، از این روزا، حتی از این روزای تلخ، عکس و خاطره جمع کنم.
کاش متین راضی میشد من این دوربین رو بخرم و تمام این شهر رو یادگاری نگهدارم. (دیدین تمام غزلها یه بیتالغزل دارن؟ بیتالغزل نوشتهی منم، همین جملهی آخرش بود.)
دربارهی الی رو دیدیم. دوبار. (درسته که اصفهانیم و خسیس ولی اصفهانیا یه خصوصیت مهمتر هم دارن و اون اینکه به شدت اهل فرهنگ و هنرند)
خیلی قشنگ بود. خیلی. حسها رو خیلی خوب منتقل میکرد. با اینکه من اینور پرده بودم و سپیده و بقیه اونور پرده ولی هم حس شادی و سرخوشی اولش کاملا به من منتقل شد و هم اضطراب و نگرانی و تب و تاب بعدش.
نقد و بررسی که در موردش زیاد نوشته شده. اما خیلی دوست دارم نظرتون رو راجع به آخرش بدونم! آخه میدونین من هیچ جوری نمیتونم باور کنم که (اگه فیلم رو ندیدین این تیکه آبی رنگ رو نخونین) نمیتونم باور کنم که الی برای نجات آرش به آب زده باشه و غرق شده باشه. چون الی بعد از اینکه نخ بادبادک رو داد به بچه و قبل از اینکه آرش بره توی آب به بچهها گفت من باید برم. این یعنی خودش تصمیم گرفت که بره. یعنی آگاهانه رفت. به نظر من الی موقعی که داشت بادبادک هوا میکرد موقعی که آزادی و رهایی بادبادک رو دید تصمیم گرفت که خودش رو از وضعیتی که داره آزاد کنه. حتی اگه شده با یه پایان تلخ.
یه نکتهی جالب دیگه که کیوان راجع به درباره این فیلم نوشته این بود که فرهادی چه جوری موسیقی تیتراژ پایانی فیلم رو انتخاب کرده. توی یه مصاحبه فرهادی گفته:
یک اتفاق دیگر زمانی بود که داشتم برای موسیقی تیتراژ آخر فیلم، قطعات مختلفی را گوش میدادم. از اول این تصمیم را داشتم که فقط در تیتراژ آخر، موسیقی داشته باشم و راجع به این قضیه با چند آهنگساز هم مشورت کردم. سیدیهای زیادی میگرفتیم و یکی از کارهای هر شب من این بود که انبوهی قطعه گوش میدادم برای انتخاب موسیقی آخر فیلم. یک شب بالاخره به نظرم آمد که یکی از قطعهها، همانی است که میخواهم. همان حس را میدهد و میتوانم انتخابش کنم. اصلاً نمیدانستم اسم قطعه چیست، کار کیست و از کجا آمده. به دستیارم گفتم برود و از روی قاب و جلد سیدیها اسم این قطعه را پیدا کند و به من بگوید. رفت و خواند و... حدس میزنی اسم این قطعه چه بوده؟ اسم این قطعه هست "ترانهیی برای الی / Song for Eli" قطعهیی است ساخته یک آهنگساز آلمانی به نام آندره یا آندریاس باور که الان روی تیتراژ پایانی فیلم است.
بعد از دربارهی الی "شهر زیبا"ی اصغر فرهادی رو هم دیدم. به نظر من اونم خیلی قشنگ بود و البته اونم یه پایان کاملاْ باز داشت که باعث میشد تا چند دقیقه همین جوری مبهوت زل بزنی به صفحه تلویزیون و منتظر بقیهاش باشی. "رقصدرغبار"ش رو هم پیدا کردم و منتظر یه فرصت مناسبم که اون رو هم ببینیم.
اما توی گیر و دار این همه فیلم خوب و ارزشمند خواهر متین فیلم اخراجیهای2 رو هم بهمون داد! جدا باورم نمیشه فیلم از این مسخرهتر و مزخرفتر هم پیدا بشه! اصلا هم کاری ندارم کارگردانش کیه! ولی از سر تا ته این فیلم هیچی جز مسخرهبازی ندیدم. یعنی من نمیفهمم دهنمکی چه جوری روش میشه بگه من با این فیلم دینم رو به رزمندهها ادا کردم. واقعا چه جوری روش میشه؟
خوب انگار بعد از مدتها بالاخره نوبت بستهی فرهنگی رسید.
کافه پیانو رو خیلیاتون خوندین و نظرتون رو راجع بهش گفتین. من این کتاب رو دوست داشتم. سبک نوشتنش رو. یه جورایی انگار از زندگی عادی بنویسی. زندگی که خیلی هم فراز و نشیب نداره. اما اگه همین زندگی عادی رو قشنگ بنویسی خوندنی میشه.
مهمانسرای دو دنیا یه نمایشنامه از امانوئل اشمیته. طولانی نیست. شاید دقیقاً قد دیدن یه تئاتر وقت میگیره و وقتی تموم میشه حس میکنی که یه تئاتر جلوت اجرا شده بوده. ماجرای چندتا آدمه که بر اثر حوادث مختلف به کما رفتن و معلوم نیست که میمیرن یا برمیگردن توی دنیا! به نظر من تئاتر خیلی قشنگیه و مخصوصا آخرش خیلی قشنگ تموم میشه.
زمانی یک اثر هنری بودم کتاب دیگهایه از امانوئل اشمیت. از این کتاباییه که یه ظاهری داره و یه باطنی. باطنش یک کمی فلسفیه ولی ظاهرش هم قشنگه. داستان یه کسیه که از زندگیش خسته شده و میخواد خودکشی کنه و یه مجسمهساز بهش پیشنهاد میکنه به جای خودکشی، تبدیل بشه به یه شی! به یه مجسمهی زنده!
رویای تبت از فریبا وفی، کتاب خاصیه! یه کتاب سیال ذهن! منظورم اینه از این کتابایی نیست که از یه جا شروع بشه و به یه جای دیگه تموم بشه. یه کمی آدم رو میپیچونه! من معمولا این جور کتابها رو زیاد دوست ندارم. ولی این یکی بد نبود! البته این کتاب برندهی جایزهی گلشیری و جایزهی مهرگان ادب هم هست.
لبخند مونالیزا فیلم لطیف و دوست داشتنیه! ماجرای یه خانوم معلمه که تاریخ هنر تدریس میکنه و برای درس دادن به یه مدرسهی جدید میره و سعی میکنه روشهای جدیدی برای کنار اومدن با شاگرداش پیدا کنه و درک میکنه که دانش آموزا چه مشکلاتی دارن و برای حل مشکلاتشون بهشون کمک میکنه.
نیوه مانگ ساخته بهمن قبادی، فیلم خاصیه! ماجرای یه گروه موسیقیه که قراره از کردستان ایران برن کردستان عراق و اونجا برنامه اجرا کنن. فیلم ساختار قشنگی داره! فیلم لذت بخشیه اما داستان و فیلمنامه اون خیلی قوی نیست. گلشیفته و هدیه تهرانی هم توی اون بازی میکنن!
توی همون دو سه صفحه اولش فهمیدم که با یه کتاب خیلی جذاب مواجهم و دلم نیومد تنهایی بخونمش. متین معمولاْ خیلی سخت جذب داستان بلند و رمان میشه. بیشتر اهل شعر و داستان کوتاهه!
ولی با خوندن همون دو سه صفحه متین هم جذبش شد و تا وسطهاش رو دوتایی با هم خوندیم.
هنوز تمومش نکردم ولی کاملاْ مشخصه که "طوفان دیگری در راه است" یکی از بهترین کتابهاییه که تا حالا خوندم و توی لیست کتابهای دوست داشتنیم رتبهی بالایی میگیره.
توی این مدت یکی دوتا کتاب دیگه هم خوندم. نمایشنامهی "افرا"ی بهرام بیضایی که تئاترش چند وقت پیش روی صحنه بود. من کلاْ نمایشنامههای بهرام بیضایی رو دوست دارم. سیاوشخوانی و پردهی نئی و حالا افرا رو ازش خوندم و هر سه تا رو خیلی دوست داشتم.
نمایشنامهی "خرده جنایتهای زناشوهری" هم جالب بود. گرچه احتمالاْ تلهتئاترش با بازی فروتن و نیکی کریمی خیلی جالبتر بوده. حیف که ندیدمش...
خوب، جونم براتون بگه از فیلمهایی که این چند وقته دیدم.
راستش نمیدونم در مورد the reader چی بگم. چون از دیدنش لذت بردم اما اونی نبود که باید باشه! یک خورده زیادی تبلیغ یهودیت رو کرده بود و ماجراش هم اونقدر که فکر میکردم، خاص و متفاوت نبود!
اما revolutionary road رو خیلی دوست داشتم. شاید چون خیلی شبیه زندگی آدمهای امروزی بود. پر از روزمرگی و پر از ترس برای تغییر این همه روزمرگی...
چهار پنج قسمت از سریال پریزن بریک رو هم دیدیم. بد نیست ولی به نظر من اون جوری که بعضیها میگن خیلی از لاست قشنگتره هم، نیست. البته شاید قضاوت یک کمی زوده.
دیگه ...
راجع به تئاتر " کوکوی کبوتران حرم" هم که یه ذره نوشته بودم. راستش اونقدر قشنگ بود که اگه اون اتفاق نمیافتاد حالا حالاها لذتش برامون می موند.
زندگی 12 تا زن از پنجرهی یه زائرسرا توی مشهد! زندگی 12 تا زن با تمام دغدغهها و مشکلاتشون.
و یه چیز دیگه که بد نیست معرفیش کنم یه مراسم تعزیهخوونیه که تا سه شنبه توی خوانسار برگزار میشه و نمایش تعزیه رو به صورت مستقیم میشه اینجا ببینین. هر روز ساعت دو و هر شب ساعت هشت. برنامهی نمایشها هم اینجاست.
پ.ن: از این به بعد سعی میکنم حداقل ماهی یه بار یه بستهی فرهنگی داشته باشم. این طوری خودمم وادار میشم کتابهای بیشتری بخونم و فیلمای بیشتری ببینم و ...
* * *
دو سالگی: "تولدت مبارک! ای کاش میتونستم امشب تو رو ببوسم."
پنج سالگی: "ای کاش میتونستم روز اول مدرسه تو رو برسونم."
شش سالگی: "ای کاش اونجا بودم تا به تو پیانو زدن رو یاد میدادم."
سیزده سالگی: "ای کاش اونجا بودم تا بهت بگم که دنبال پسرها راه نیفتی. ای کاش وقتی قلبت میشکست میتونستم تو رو در آغوش بگیرم."
"ای کاش میتونستم پدرت باشم."
"من هیچ کاری برای تو نکردم..."
"برای کاری که انجام دادنش ارزش داره، هیچ وقت دیر نیست.
هیچ محدودیت زمانی وجود نداره؛ هر وقت خواستی شروع کن...
میتونی تغییر کنی یا میتونی همونطوری بمونی؛ هیچ قانونی برای این چیزا وجود نداره.
میتونیم بهترین چیزا یا بدترین چیزا رو بسازیم. امیدوارم تو بهترینش رو بسازی و امیدوارم با چیزایی روبرو بشی که در تو انگیزه به وجود بیاره.
امیدوارم چیزایی رو حس کنی که هرگز حس نکردی. امیدوارم با آدمایی آشنا بشی که زاویه دید متفاوتی دارن. امیدوارم طوری زندگی کنی که بهش افتخار کنی. و اگه فهمیدی که این طور نیست امیدوارم قدرتش رو داشته باشی که همه چیز رو از اول شروع کنی..."
* * *
بعضیا بدنیا اومدن تا در کنار رودخونه بشینن.بعضیا رو باید صاعقه بزنه.
بعضیا باید به موسیقی گوش بدن.
بعضیا هنرمندن.
بعضیا شنا میکنن.
بعضیا دکمه ها رو میشناسن.
بعضیا شکسپیر رو میشناسن.
بعضیا مادر هستن.
و بعضی آدما... می رقصن...
منبع: فیلم دوست داشتنی The Curious Case of Benjamin Button