زندگی تازه


با اولین انقباض دنیا یه ذره کوچیک شده. با دومین انقباض یه ذره ی دیگه. با هر دردی دنیا کوچیک و کوچیکتر می شد. همه چیز اهمیتش رو از دست می داد. همه چیز کمرنگ و کمرنگ تر می شد. توی اون اتاق سبز رنگ و روی اون تخت آبی هیچ چیز، هیچ رنگی نداشت. بی رنگ بی رنگ بی رنگ...


وقتی نشد، وقتی دکتر اومد و با اضطراب گفت که ضربان قلبش افت کرده، وقتی اومدن به زور دستم رو فشار دادن توی استامپ و زدن زیر ورقه سزارین، خیلی قبل از اونکه اولین نفس رو برای بیهوشی بکشم، دنیا تموم شده بود. تموم تموم تموم...


وقتی به هوش اومدم، وقتی چشمهام رو باز کردم، وقتی توی پاسخ اولین سوالم شنیدم که حال بچه ام خوبه، وقتی از توی نگاه متین و تن صداش مطمئن شدم که آدمها بهم راست می گن و همه چیز به خیر گذشته. دنیا دوباره شروع شد. دنیا دوباره رنگی شد. دنیا دوباره بزرگ شد.


اما نه به اندازه قبل. شاید به اندازه 52 سانت. شاید به اندازه انتظار برای لحظه ای که پسرک چشمهاش رو باز می کنه.


دنیام کوچیک موند. اما قلبم این روزها بزرگتر از همیشه است و محکم تر از همیشه می تپه و پر شده از دوست داشتنهای عظیم. دوست داشتن یک مرد نازنین و یک کودک لطیف...


99-

پسرک دلبندم

 

زندگی آن نیست که دیگران از آن حرف می‌زنند و در کتابهایشان از آن می‌نویسند...

زندگی چیزی است که کسی از آن حرفی نمی‌زند و در هیچ کتابی چیزی از آن نمی‌نویسد.

زندگی کاغذ سفیدی است که تو خود باید لمسش کنی، نقاشی‌اش کنی، رنگش کنی و زندگی اش کنی.

 

  

و اگر گاهی نقاش بزرگ در نقاشی‌ات دستی برد به او و دستهای استادانه‌اش اعتماد کن.

  

100-

 

پسرک نازنینم،

دنیا پر از ناشناخته‌هایی است که تو برای شناختنشان فرصت کافی نخواهی داشت. پر از رازهایی است که تو برای کشف تمامی آنها به بیش از یک عمر زندگی نیاز خواهی داشت، اما مهمترین ناشناخته‌ها و بزرگترین رازها در درون تو، در خود تو جاری است. بیش از هرچیز و پیش از هرچیز برای کشف این بزرگترین راز تلاش کن...