* خوب خدا رو شکر ما دوباره برگشتیم به تهران دوستداشتنی خودمون! تازه همین که از در تهران اومدیم تو چشممون افتاد به یکی از نیروهای باتوم به دست و فهمیدیم که این چند روز که اینجا نبودیم چقدر دلمون براشون تنگ شده بود.
* ماشین مشکل خاصی نداشت. تمام خرجش هم شد ۳۰۰ تومن که اونم هزینه خرید یه چسب بود که دوتا سوکت رو به هم محکم کنه!
* برای تولد متین سازدهنی خریدم! الان از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجه!
* توی دو روز هم اراک رفتیم و هم اصفهان! هم فامیلای متین رو که اراک بودن دیدیم. هم فامیلای خودم رو که اصفهان هستند. هم ۴ تا مهمونی رفتیم و هم یه عروسی.
* اگه تنظیمات GPRS رو از سایت همراه اول بگیرین همهجا، حتی توی جاده و توی جرثقیل امداد میتونین اینترنت داشته باشین.
* این فیلم ابطحی رو دیدین؟ عالیه! یعنی من از وقتی این رو دیدم خیلی بیشتر دوستش دارم.
اگه نمیتونین فیلم رو ببینین یه توضیحی میدم که توی این فیلم ابطحی توی دادگاه و موقع اعترافات دوبار اشاره می کنه که رای آقای موسوی 19 میلیون بوده و البته زود حرفش رو تصحیح می کنه و میگه 13 میلیون!
توی جاده ایم. داریم از اصفهان بر می گردیم. با راحتترین و لذتبخشترین و مهمتر از همه امنترین وسیله نقلیه ممکن! جرثقیل امداد یا همون بکسل (شایدم بوکسول)!
فک کن! توی ماشین خودمون نشستیم و حرف میزنیم و بساط چایی و تخمه هم به راهه و یکی داره با سرعت ۱۲۰ تا ما رو همراه خودش می کشونه و می بره!
خلاصه که جاتون حسابی خالیه! :دی
امروز روز تولدته پسر!
تولد بیست و هفت سالگیت!
نمیدونم چرا انقدر بیست و هفت سالگی رو دوست داشتی که از روز اولی که دیدمت تا همین دیروز هر وقت ازت پرسیدم چند سالته گفتی بیست و هفت سال.
نمیدونم چرا انقدر بیست و هفت سالگی رو دوست داشتی که از سال اولی که با هم بودیم هر سال مجبور شدم روی کیکت شمع بیست و هفت بذارم.
اما امسال واقعا بیست و هفت ساله شدی و امیدوارم که این بیست و هفت واقعا بهترین سالی باشه که تا حالا داشتی.
امروز روز تولدته پسر!
زود برگرد! سالم برگرد!
به کیکت دست نمیزنم تا خودت بیای ببریش و بین دوستام تقسیمش کنی.
دوستت دارم.
پ.ن: متین به سلامتی رسید و الانم داره کیک رو می بره. بفرمایین. نوش جونتون! فقط بی زحمت یک کمی سرش رو گرم کنین تا من برم ببینم چی میتونم واسش بخرم!
عادتهای نامتعارف به دعوت ترانه:
1- عاشق قیافهی خودمم. مخصوصا چشمام و میتونم ساعتها تو آینه زل بزنم به چشمام و از دیدنشون لذت ببرم.
2- خیلی کمحرفم. خیلی کمحرفتر از اونی که به نظر میاد. خیلی کمحرفتر از اونی که فکرش رو بکنی.
3- روزای کاری زودتر از 8 از خواب بیدار نمیشم و روزهای تعطیل بیشتر از 7 نمیتونم بخوابم.
4- وقتی یه چیزی رو دوست دارم اونقدر ازش استفاده میکنم که حالم ازش بهم بخوره و بعد برای همیشه میذارمش کنار.
5- ذهنم قدرت تحلیل زیادی داره و به سادگی میتونه ارتباط دوتا چیز رو که ظاهرا هیچ ارتباطی به هم نداره رو پیدا کنه و همین باعث می شه آمار مردم رو خیلی خوب دربیاره!
6- هیچ وقت برای خرید کفش و لباس بیشتر از یه ساعت وقت نمیذارم. اگه تو مغازهی اول چیزی دیدم که خوشم بیاد که هیچی اگه نه حتما توی مغازهی دوم یا حداکثر سوم از یه چیزی خوشم میاد.
از دختربابایی، گلدونه، سیندخت و خانمه و هرکسی که دوست داره توی این بازی شرکت کنه، برای ادامه بازی دعوت به عمل می آید.
دلم می خواد یه کاغذ بردارم و خط خطیش کنم. اونقدر محکم خط بکشم که کاغذ سوراخ بشه و جای خودکار روی جلد کتاب زیریش بمونه.
من نگرانم. نگران تینا، نگران طوطیا، نگران متین، نگران ایران و ...
اما انقدر ناتوانم که حتی نمی تونم این نگرانی رو بهشون نشون بدم.
خدایا حواست بهشون، بهمون هست؟
پ.ن: بی خیال! پست پایین رو بخونین!
نزدیک غروب، هوا که یواش یواش تاریک میشه و خنک دست زن و بچه (در اینجا وجود بچه ضروری و از اوجب واجبات است) رو بگیر و یه جوری خودت رو برسون به حقانی. حقانی رو از غرب که به سمت شرق میای، قبل از مترو پارک طالقانیه و قبل از پارک طالقانی پارک آب و آتش!
وارد پارک که میشی ستونهایی که آتیش ازشون شعله میکشه توجه رو جلب میکنه. صدای ترسناکی هم دارن. یک کمی جلوتر روی زمین پر از سوراخهاییه که ازش آب فوارهوار میاد بیرون. گفتم که همراه بردن یه بچه ضروریه. برای اینکه بچه رو بفرستی زیر فوارهها و خودتم به هوای اینکه بری مواظبش باشی و برش گردونی بری اون زیر.
البته اگه زیاد خجالتی نیستی و روت میشه قاطی بچهها بری زیر آب، اونم در حالیکه دور تا دور یه عالمه آدم بزرگ وایساده و داره نگاهت میکنه، دیگه مسئلهی بچه منتفی میشه.
بعد از اینکه یه دل سیر خیس شدی، میتونی بری به بقیهی پارک هم سر بزنی. آخه این پارک امکانات زیادی داره. از وسایل نقلیهی کاملا سنتی مثل اسب و کالسکه و کشتی گرفته تا امکانات فوق پیشرفته.
امکانات فوق پیشرفتهای مثل قرقره و دوچرخه ی ایستاده!
وقتی همه چیز رو امتحان کردی و مطمئن شدی چیزی رو جا ننداختی میتونی زیر یکی از این آلاچیقها یه استراحتی بکنی و بعدم بری خونتون بخوابی که صبح بتونی به موقع بیای سر کار!
* اعتراف میکنم از صبح که نشستم پشت کامپیوتر هنوز جرات نکردم هیچ سایت خبری رو باز کنم. دستم به گوگل ریدر هم نمیره. وبلاگها رو هم با احتیاط باز میکنم.
میترسم. میترسم دوباره تصویر چهره تکیده و نگاه خاموشش رو ببینم. تصویر لبخندی رو که دیگه نیست. میترسم نتونم جلوی اشکهام رو بگیرم.
همش خودم رو میذارم جای زن و بچه هاش. چی میکشن؟
من اونقدر که دیروز گریه کردم، توی تمام این پنجاه روز گریه نکرده بودم.
من تا حالا تو زندگیم کسی رو نفرین نکرده بودم، ولی دیروز تا تونستم نفرین کردم.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
* اعتراف میکنم که اون قدر مخ متین رو زدم و بهش رشوه دادم که راضی شد اون دوربین رو بخرم و باز میزان پس اندازم رو به صفر برسونم.
* اعتراف میکنم اگه دلخوشی این دوربینه نبود دیروز از غصه دق میکردم.
* اعتراف میکنم که هیچی مثل حضور شما توی این وبلاگ و اینکه اونقدر براتون اهمیت داریم که نگرانمون میشین، خوشحالم نمیکنه و بهم دلگرمی نمیده. به خصوص کسایی که مدتهاست ازشون بیخبرم و فکر میکنم دیگه اینجا رو نمیخونن.
* اعتراف میکنم که میخوام از حضورتون سواستفاده کنم! چه جوری؟ اینجوری که یه سایت بهتون معرفی میکنم که میتونین عکسهاتون رو بفرستین براش و بهش بگین براتون پرینت بگیره و بفرسته دم خونتون! البته ده تا عکس رو مجانی براتون پرینت میگیره. گلدونه امتحانش کرده و از کیفیت عکسها راضیه!
حال این وسط من چه سواستفادهای میکنم؟ اگه هرکدوم شما عضو بشین و عکس سفارش بدین، من میتونم ده تا عکس مجانی دیگه پرینت بگیرم! {click}
* اعتراف میکنم که خیلی دوستون دارم.